نظم کلدانی- مدرسه آسترولوژی ونوس

نظم کلدانی- مدرسه آسترولوژی ونوس


 “نظم کلدانی” (Chaldean Order) یکی از بنیادی‌ترین نظام‌های دسته‌بندی سیارات در سنت‌های باستانی و قرون وسطایی است. این نظم نه‌تنها در آسترولوژی یونانی-رومی و اسلامی بلکه در کیمیاگری، فلسفه هرمسی، قبالا و حتی در ساختار روزهای هفته تا امروز نقشی تعیین‌کننده داشته است.
این نظم بازتابی از درک باستانی انسان نسبت به کیهان، حرکت اجرام آسمانی و جایگاه آن‌ها در زنجیره هستی است.

 

 ریشه نام و خاستگاه

واژه “کلدانی” به مردم کلدیه (Chaldea) در بابل باستان درجنوب عراق امروزی باز می‌گردد که در ستاره‌شناسی و احکام نجوم یا همان بسیار پیشرو بودند. از طریق آنان، این دانش به آکد، آشور، سپس به ایران، مصر، یونان و نهایتاً به تمدن اسلامی و اروپایی منتقل شد.

 

اساس نظم کلدانی

این نظم کلدانی بر مبنای سرعت حرکت ظاهری سیارات در دایره زودیاک از دید زمین تنظیم شده است بر این اساسذکندترین حرکت در زودیاک متعلق به زحل و سریع‌ترین حرکت متعلق به ماه است.  بنابراین ترتیب کلاسیک نظم کلدانی از بیرون یا کندترین به درون یا سریع‌ترین چنین است:

سیاره نشان اختصاری

مدت تقریباً لازم برای یک دور در زودیاک

♄ زحل (Saturn) Saturn ~۳۰ سال
♃ ژوپیتر (Jupiter) Jupiter ~۱۲ سال
♂ مریخ (Mars) Mars ~۲ سال
☉ خورشید (Sun) Sun ~۱ سال
♀ زهره (Venus) Venus ~۱ سال (اما کمی سریع‌تر از خورشید)
☿ عطارد (Mercury) Mercury ~۱ سال (کمی سریع‌تر از زهره)
☽ ماه (Moon) Moon ~۲۸ روز

 

این نظم کلدانی بر اساس فاصله فیزیکی سیارات از زمین یا خورشید طراحی نشده است بلکه معیار آن، سرعت حرکت ظاهری سیارات در دایره زودیاک (منطقه‌البروج) است. به این معنا که سیاراتی که از نگاه ما روی زمین، کندتر از همه در میان صورت‌های فلکی حرکت می‌کنند مثل زحل، در این نظم بالاتر قرار گرفته‌اند و آن‌هایی که تندتر از همه از دید زمین در زودیاک جابه‌جا می‌شوند مثل ماه، در پایین‌ترین مرتبه جای گرفته‌اند.

پس این ترتیب، بازتابی از سرعت ظاهری حرکت‌شان در آسمان است نه فاصله فیزیکی واقعی آنها در فضا. این نظم پایه‌ای برای ساعت‌های سیاره‌ای یا Planetary Hours است که در آن هر ساعت از شبانه‌روز به یکی از این سیارات تعلق می‌گیرد. همچنین ترتیب حاکمیت سیاره‌ای بر روزهای هفته از همین نظم استنتاج شده است.

 

در سنت کیمیاگری و هرمسیات،

در سنت کیمیاگری و هرمسیات، سیارات هفت‌گانه به‌عنوان سطوح مختلف ساختار کیهانی و همچنین ابعاد گوناگون واقعیت مادی و روانی انسان در نظر گرفته می‌شوند. هر سیاره با یک فلز خاص مرتبط است و این ارتباط مبنای اصلی بسیاری از عملیات کیمیاگری است. برای مثال زحل با سرب، ژوپیتر با قلع، مریخ با آهن، خورشید با طلا، زهره با مس، عطارد با جیوه و ماه با نقره مرتبط دانسته می‌شوند. این انتساب‌ها صرفاً نمادین نیستند بلکه بخشی از یک دستگاه فلسفی-طبیعی گسترده است که در آن ویژگی‌های فیزیکی، شیمیایی و حتی زیست‌شناختی این فلزات و تأثیراتشان بر بدن انسان، به عنوان نشانه‌هایی از نفوذ همان نیروهای سیاره‌ای در ماده تعبیر می‌شود.

در این چارچوب، هر سیاره همچنین با یک سری ویژگی‌های روان‌شناختی و کارکردهای بدنی ارتباط دارد. برای نمونه زحل نمایان‌گر محدودیت، ساختار و آزمون است و به استخوان‌ها و طحال نسبت داده می‌شود؛ ژوپیتر با گسترش، رشد و قانون مرتبط است و بر کبد تأثیرگذار دانسته می‌شود؛ مریخ بیان‌گر نیرو و فعالیت است و به عضلات و خون مربوط می‌شود؛ خورشید نشان فردیت، حیات و مرکزیت است و با قلب پیوند دارد؛ زهره نشان‌دهنده جاذبه، هماهنگی و تمایلات جنسی است و به کلیه‌ها و اندام تناسلی متصل است؛ عطارد مسئول تفکر، منطق و تبادل اطلاعات است و به مغز و اعصاب مربوط می‌شود و ماه نماینده احساسات، ناخودآگاه و فرایندهای مایعی بدن است و به رحم و سایر مایعات حیاتی پیوند خورده است.

در کیمیاگری، فرایند موسوم به “کار بزرگ” یا Magnum Opus  دقیقاً بر اساس همین ساختار طراحی شده است. این فرایند به‌طور نمادین، عبور ماده و آگاهی انسان از مراحل مختلف دگرگونی را به‌تصویر می‌کشد. در این مسیر، ماده خام که نماد وضعیت اولیه و ناخالص است باید تحت تأثیر این نیروهای سیاره‌ای و مراحل متناظر با آن‌ها قرار بگیرد تا به مرحله نهایی که به “سنگ فلسفی” یا به‌صورت عملی‌تر “الکسیر” شناخته می‌شود برسد.

به بیان ساده، این نگاه معتقد است که در هر مرحله، یک بعد مشخص از ماده و روان انسان تحت نفوذ یکی از این سیارات و ویژگی‌هایش پالایش یا تکمیل می‌شود. بنابراین فرایند اثر بزرگ صرفاً یک آزمایش شیمیایی نبوده، بلکه یک مدل کل‌نگر از پالایش تدریجی جسم و ذهن و همسویی با نظم کیهانی محسوب می‌شده است.

از دید هرمسی، این سیارات و روابط‌شان با فلزات، اندام‌ها و کیفیت‌های روانی، نقشه‌ای برای درک تعامل بین میکروکوسم یا عالم اصغر (انسان) و ماکروکوسم یا عالم اکبر(کیهان) ارائه می‌کنند. به همین دلیل است که در متون کیمیاگری و هرمسی، عبور آگاهی یا ماده از “کرات سیاره‌ای” نه صرفاً به‌عنوان توالی نجومی، بلکه به‌عنوان الگویی برای تغییر و تکامل درونی و بیرونی شناخته شده است.

 

عالم هستی سلسله مراتبی

در نظام‌های کیهان‌شناسی و عرفانی قرون وسطی، که از ترکیب فلسفه نوافلاطونی، آسترولوژی بطلمیوسی، آموزه‌های هرمسی و بعدها عناصر مسیحی و اسلامی پدید آمده بود، عالم هستی به‌صورت سلسله مراتبی از “آسمان‌ها” یا “کرات” تصور می‌شد که هر یک تحت نفوذ و اداره یکی از سیارات هفت‌گانه قرار داشت. این کرات لایه‌هایی بودند که بر گرد زمین (در مدل زمین‌مرکزی) چیده شده بودند. به این ترتیب، عالم مادی و آسمانی ساختاری مدوّر و طبقه‌طبقه داشت که از زمین آغاز و تا آسمان زحل امتداد می‌یافت.

در این نگاه، پس از مرگ جسمانی، روح انسان سفری را به سمت بالا آغاز می‌کرد و از این هفت آسمان می‌گذشت. در هر کره، ویژگی‌های خاصی که با طبیعت آن سیاره متناظر بودند، از نفس انسان زدوده یا “تصفیه” می‌شدند. برای نمونه:

  • در کره ماه، وابستگی به عادات بدنی، نیازهای غریزی و احساسات ناپایدار کاهش می‌یافت.
  • در کره عطارد، تعلق به کنجکاوی‌های سطحی، تردستی‌های ذهنی و دلبستگی به امور دنیوی عقلانی پالایش می‌شد.
  • در کره زهره، دلبستگی به لذت‌جویی‌ها و جاذبه‌های عاطفی و شهوانی تعدیل می‌گشت.
  • در کره خورشید، خودمحوری و طلب شکوه شخصی تحلیل می‌رفت.
  • در کره مریخ، خشونت، خشم و روح ستیزندگی فرو می‌نشست.
  • در کره ژوپیتر، وابستگی به قدرت، قضاوت و اشتیاق به حکم‌رانی متوازن می‌شد.
  • در کره زحل، دلبستگی به ساختار، کنترل و ترس از نیستی کاهش می‌یافت.

عبور از هر کره در واقع به معنای نوعی “بازشناسی و تصفیه” بود، به این ترتیب که روح هرچه بالاتر می‌رفت، بیشتر از تمایلاتی که او را به قلمرو مادی پیوند می‌زد، جدا می‌شد و آمادگی می‌یافت تا به عالم بالاتر، یعنی سپهر ثوابت (آسمان هشتم) و سپس به قلمرو الهی و عقل فعال (در نظام نوافلاطونی-ارسطویی) برسد.

این ایده که هر آسمان ویژگی‌هایی از نفس را پاک می‌کند، بازتابی است از اصل کلیدی “مطابقت میان میکروکوسم و ماکروکوسم” که می‌گوید انسان تصویری کوچک از کل کیهان است. به همین دلیل، برای عرفا و کیمیاگران این عبور از آسمان‌ها فقط یک واقعه پس از مرگ نبود بلکه الگوی معنوی برای پالایش تدریجی نفس در همین زندگی محسوب می‌شد، تا به رهایی یا “اتحاد با امر الهی” دست یابد.

این باور نقش مهمی در ساختار نمادین بسیاری از متون عرفانی، کیمیاگری و حتی ادبیات قرون وسطی ایفا کرد. به همین علت است که در متونی مانند “کمدی الهی” دانته نیز می‌بینیم که صعود از سیارات و آسمان‌ها بیانگر گذر از مراتب نفسانی و ورود به حوزه خالص معنوی است.

 

 در ساختار روزهای هفته

از همین نظم کلدانی، با یک ترتیب گردشی خاص، به هفت‌روز هفته رسیده‌اند:

روز هفته سیاره حاکم
شنبه (Saturday) زحل
یکشنبه (Sunday) خورشید
دوشنبه (Monday) ماه
سه‌شنبه (Tuesday) مریخ
چهارشنبه (Wednesday) عطارد
پنج‌شنبه (Thursday) ژوپیتر
جمعه (Friday) زهره

 

 نمودار سلسله مراتب کیهانی

در هرمسیات و کیمیاگری، این سیارات مثل حلقه‌هایی پیرامون زمین (در جهان زمین‌مرکز بطلمیوسی) تصور می‌شدند:

(دورترین)

زحل (حلقه هفتم)

ژوپیتر (ششم)

مریخ (پنجم)

خورشید (چهارم)

زهره (سوم)

عطارد (دوم)

ماه (اول)

(مرکز: زمین)

 

اهمیت نمادین این نظم

حتماً. این را برایت به صورت یکپارچه، جدی و توضیحی بازنویسی می‌کنم:

اهمیت نمادین این نظم در آن است که فرآیند کامل رشد و سیر وجودی را، چه به‌صورت صعود و چه نزول، در قالبی نظام‌مند به تصویر می‌کشد. در این چارچوب، حرکت از زمین به‌سوی زحل نشان‌دهنده مسیر تدریجی صعود روح به مراتب بالاتر و رسیدن به قلمرو عقلانی یا نور مطلق است؛ یعنی فرایندی که طی آن آگاهی انسان از تعلقات مادی و ویژگی‌های پایینی جدا می‌شود و به سطوح متعالی وجود نزدیک‌تر می‌گردد. از سوی دیگر، حرکت از زحل به‌سوی ماه و زمین بازتابی از روند نزول یا تجسد است به این معنا که روح یا جوهر معنوی برای ورود به جهان مادی، از لایه‌های آسمانی عبور می‌کند تا سرانجام در کالبد جسمانی انسان مستقر شود. به این ترتیب این نظم، هم نقشه‌ای برای تبیین سیر تکامل روح به‌سوی مبدأ نخستین است و هم مدلی برای درک چگونگی تجلی امر معنوی در ماده.

 

در نهایت، نظم کلدانی فقط یک نظام قدیمی برای رده‌بندی سیارات نیست، بلکه مدلی جامع برای درک رابطه میان جهان مادی و ساحت‌های عالی‌تر هستی است. این ساختار به ما نشان می‌دهد که چگونه لایه‌های کیهانی و ویژگی‌های آن‌ها در فرایند تجسد روح در ماده و سپس در مسیر بازگشت آن به سرچشمه نور و آگاهی دخیل‌اند. به همین دلیل، این نظم در فلسفه، کیمیاگری، عرفان و حتی روان‌شناسی باطنی جایگاهی ماندگار یافته است چرا که همچنان به‌عنوان الگویی زنده برای تأمل در معنای زندگی، تحول درونی و پیوند عمیق انسان با کل کیهان عمل می‌کند.

 

در بخش بعدی به یکی دیگر از مفاهیم کلیدی و پیوسته با این موضوع خواهیم پرداخت. برای آگاهی از ادامه این مسیر و پیگیری عمق بیشتری از این دانش، وبلاگ مدرسه را را دنبال نمایید. 🌿

1 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *