اولین شاهکار:

جدایی نور از تاریکی

 

 

نقاشی The Separation of Light and Darkness یا «جدایی نور از تاریکی» اثر میکل‌آنژ بخشی از سقف کلیسای سیستین در واتیکان است. نقاشی جدایی نور از تاریکی، به عنوان اولین مرحله خلقت جهان طبق کتاب مقدس، نماد آغاز جهان و شکل‌گیری نظم از بی‌نظمی است. این اثر علاوه بر اهمیت دینی، ارتباطاتی با روان‌شناسی فرویدی و یونگی و حتی دیدگاه‌های علمی امروزی مانند آسترولوژی تکاملی دارد که در ادامه به بررسی و تحلیل این ابعاد می‌پردازیم.

نقاشی «جدایی نور از تاریکی» نخستین صحنه از کتاب پیدایش را به تصویر می‌کشد، جایی که خدا در روز اول آفرینش جهان، نور را از تاریکی جدا می‌کند. در کتاب مقدس آمده است: “در آغاز خدا آسمان‌ها و زمین را آفرید. زمین خالی و تاریک بود و روح خدا بر روی آب‌ها حرکت می‌کرد. خدا گفت: ‘روشنایی باشد’ و روشنایی شد.” (پیدایش ۱: ۱-۳).

میکل‌آنژ در این نقاشی، خدا را به صورت یک انسان نیرومند و مقتدر به تصویر کشیده است که با ژست‌های دست‌هایش در حال جدا کردن نور و تاریکی است. چهره‌ی خدا آرامش و جدیت خاصی را منعکس می‌کند، اما در عین حال حرکات بدنی او قدرت و تسلط او بر جهان را نشان می‌دهد. استفاده از بدن عضلانی و پویای خداوند در نقاشی، به عنوان نشانه‌ای از قدرت بی‌پایان او در خلق جهان و نظم دادن به آن است.

یکی از ویژگی‌های برجسته در نقاشی‌های سقف کلیسای سیستین استفاده‌ی میکل‌آنژ از تکنیک سایه روشن است که به کمک آن توانسته است تضاد میان نور و تاریکی را به شکلی عمیق و بصری به نمایش بگذارد. در نقاشی «جدایی نور از تاریکی»، این تکنیک به خصوص در نمایش تضاد میان خدا و تاریکی پس‌زمینه و جدا کردن فضای روشن در حال ایجاد نور به خوبی به کار گرفته شده است. سایه روشن، فضایی دراماتیک به صحنه بخشیده و به بیننده احساس عمق و واقع‌گرایی می‌دهد. علاوه بر این، میکل‌آنژ با استفاده از ترکیب‌بندی دایره‌ای و خطوط قوسی‌شکل، نگاه بیننده را به سمت مرکز نقاشی، یعنی شخصیت خداوند، جلب می‌کند. این حرکت بصری، به نوعی خدا را به عنوان نیروی محوری و مرکزی جهان نشان می‌دهد که همه چیز از او سرچشمه می‌گیرد.

نقاشی «جدایی نور از تاریکی» مفهومی نمادین دارد که بر اهمیت نظم در برابر بی‌نظمی و روشنایی در برابر تاریکی تأکید می‌کند. در اساطیر مسیحی، نور نماد خدا، حقیقت و آگاهی است، در حالی که تاریکی نمایانگر هرج‌ومرج، جهل و دوری از خداست. این نقاشی به وضوح نمایانگر آغاز جهان و اولین مرحله از خلق خدا است که با آوردن نور، جهان از تاریکی و بی‌نظمی به سوی نظم و روشنایی هدایت می‌شود.

خداوند به عنوان خالق یکتا و قدرتمند، با ژستی مقتدر و اراده‌ای نیرومند، در حال انجام نخستین اقدام آفرینش یعنی جدا کردن نور از تاریکی است. این جدایی می‌تواند به عنوان نمادی از تمایز میان خیر و شر، آگاهی و جهل، و نظم و بی‌نظمی تلقی شود.

نمادشناسی و تفسیرهای روان‌شناختی و فلسفی

یکی از برجسته‌ترین ویژگی‌های نقاشی میکل‌آنژ استفاده از نمادها برای بیان مفاهیم عمیق دینی و روان‌شناختی است. نور در این اثر نمادی از آگاهی و نظم است که هم در سطح الهی و هم در سطح انسانی قابل تفسیر است. از دیدگاه روان‌شناختی، نور نشان‌دهنده‌ی خودآگاهی و توانایی کنترل نیروهای ناخودآگاه است. در مقابل، تاریکی نماد نیروهای ناخودآگاه و بی‌نظمی است که در ابتدا به شکلی نامشخص و غیرقابل‌کنترل وجود دارند.

خداوند به عنوان نیروی آفرینش‌گر و نظم‌دهنده، نه تنها جهان را خلق می‌کند، بلکه روان انسان را نیز به سوی نظم و آگاهی هدایت می‌کند. در این نقاشی، خداوند نمادی از خودآگاهی است که تلاش می‌کند تا میان نیروهای تاریک و روشن روان تعادل ایجاد کند. این مفاهیم با روان‌شناسی یونگ و فروید در ارتباط‌اند، به‌ویژه در تحلیل‌های مرتبط با سایه و ناخودآگاه. همچنین در بسیاری از فلسفه‌های باستانی و مدرن، نور و تاریکی به عنوان نمادهای نیروهای متضاد و مکمل در جهان به کار رفته‌اند. فیلسوفان همچون افلاطون و هراکلیتوس به تضادهای بنیادین جهان اشاره کرده‌اند که از طریق آن‌ها تعادل و تغییرات در جهان به وجود می‌آید. در فلسفه‌ی افلاطونی، نور نماد حقیقت و دانش است و تاریکی نماد جهل و نادانی. در این راستا، نقاشی میکل‌آنژ می‌تواند به عنوان نمادی از فرآیند کشف حقیقت و دانش انسانی در مقابل بی‌نظمی و جهل تلقی شود.

 

تحلیل نقاشی از منظر نظریه روانکاوی فروید

در نظریه‌ی روانکاوی زیگموند فروید، شخصیت انسان به سه بخش اصلی تقسیم می‌شود؛ id(نهاد)، Ego (خود) و Superego (فراخود). نهاد شامل غرایز، امیال و نیروهای ناخودآگاه است که از کنترل خودآگاه فرد خارج هستند.  Idبه دنبال ارضای فوری امیال است و هیچ توجهی به واقعیت یا قوانین اخلاقی ندارد. در مقابل، Ego به عنوان واسطه‌ای میان نهاد و واقعیت عمل می‌کند و تلاش دارد تعادلی میان خواسته‌های نهاد و الزامات دنیای واقعی برقرار کند.

در نقاشی «جدایی نور از تاریکی»، می‌توان نور را به عنوان نماد آگاهی و تاریکی را به عنوان نماد نهاد و نیروهای ناخودآگاه تفسیر کرد. خداوند در این نقاشی به عنوان نماد خود (Ego) در تلاش است تا نور را از تاریکی جدا کند؛ یعنی آگاهی و نظم را از میان نیروهای بی‌نظم و ناخودآگاه بیرون بکشد. این موضوع می‌تواند به فرایند سرکوب نیروهای ناخودآگاه توسط خود آگاه اشاره داشته باشد، همان‌گونه که فروید معتقد است نهاد همواره تمایل به تسلط بر رفتار انسان دارد، اما خود تلاش می‌کند با تنظیم آن‌ها، تعادلی میان غرایز و الزامات دنیای واقعی برقرار کند.

در روان‌شناسی فرویدی، یکی از مکانیزم‌های دفاعی، سرکوب (Repression) است. این مکانیزم شامل فرایندی است که در آن، نیروها و امیال ناهشیار (ناخودآگاه) که با الزامات دنیای اجتماعی و اخلاقی سازگار نیستند، سرکوب شده و به ناخودآگاه رانده می‌شوند. این سرکوب ممکن است منجر به تعارضات درونی و حتی اختلالات روانی شود. در نقاشی «جدایی نور از تاریکی»، می‌توان گفت که خداوند به عنوان نماد خودآگاه، در حال سرکوب و جدا کردن تاریکی، که نمادی از نیروهای ناخودآگاه و غریزی است، از نور، که نمادی از آگاهی و نظم است، می‌باشد. این تلاش برای جدا کردن تاریکی از نور می‌تواند به عنوان استعاره‌ای از فرآیند سرکوب نیروهای ناخودآگاه توسط خود (Ego) تلقی شود.

فروید معتقد بود که سرکوب نیروهای ناخودآگاه می‌تواند به ایجاد تعارضات روانی منجر شود، زیرا این نیروها همیشه در تلاش هستند تا به سطح آگاهی برسند و توسط خود کنترل شوند. در این نقاشی، تلاش خداوند برای جدا کردن نور از تاریکی، نشان‌دهنده‌ی همان جدال درونی میان آگاهی و ناخودآگاهی است که فروید به آن اشاره می‌کند.

تحلیل نقاشی از منظر روان‌شناسی یونگی

کارل گوستاو یونگ، یکی از شاگردان برجسته فروید، دیدگاه متفاوتی نسبت به ناخودآگاه ارائه کرد. او معتقد بود که روان انسان علاوه بر ناخودآگاه شخصی، شامل ناخودآگاه جمعی نیز می‌شود. ناخودآگاه جمعی شامل الگوها و نمادهای کهن‌الگو (آرکی‌تایپ‌ها) است که بین همه انسان‌ها مشترک‌اند. این کهن‌الگوها در طی نسل‌ها از طریق تجربه‌های مشترک بشری شکل گرفته‌اند.

یکی از مفاهیم کلیدی در نظریات یونگ، سایه است. سایه به جنبه‌های تاریک و سرکوب‌شده‌ی شخصیت انسان اشاره دارد که فرد به دلایل مختلف، مانند فشارهای اجتماعی یا اخلاقی، آن‌ها را از آگاهی خود دور کرده است. سایه شامل امیال، غرایز و بخش‌های ناخوشایند شخصیت انسان است که اگر سرکوب شود، می‌تواند منجر به تعارضات درونی و مشکلات روانی شود.

تاریکی در نقاشی «جدایی نور از تاریکی» می‌تواند نمادی از سایه (Shadow) باشد؛ بخشی از ناخودآگاه که شامل جنبه‌های سرکوب‌شده‌ی شخصیت است. این بخش تاریک شخصیت اغلب شامل غرایز اولیه و جنبه‌های منفی روان می‌شود که فرد به دلایل اخلاقی یا اجتماعی آن‌ها را از آگاهی کنار گذاشته است. نور در این نقاشی نمادی از خودآگاهی و نظم است، یعنی آن بخش از شخصیت که فرد با آن در جامعه تعامل می‌کند و خود را با آن شناسایی می‌کند. یونگ معتقد بود که برای رسیدن به فردیت (Individuation)، که فرآیندی است که انسان را به سوی تحقق کامل و شناخت خود می‌برد، باید سایه را شناخت و با آن روبرو شد. خداوند در نقاشی، در حال جدا کردن نور از تاریکی است که می‌تواند استعاره‌ای از این فرآیند یونگی باشد: شناخت و پذیرش جنبه‌های تاریک شخصیت (سایه) و تلاش برای ایجاد تعادل میان آن‌ها و نور (خودآگاهی).

یونگ تأکید می‌کند که سایه اگر سرکوب شود، می‌تواند در اشکال ناخوشایند و ناخواسته به سطح خودآگاه برسد و تعارضات درونی را به وجود آورد. اما اگر فرد بتواند با سایه‌اش روبرو شود و آن را درک و هضم کند، می‌تواند به تعادل روانی و خودشناسی برسد. در نقاشی میکل‌آنژ، می‌توان گفت که خداوند نماد خود (Ego) است که در تلاش است تا تاریکی و نور را از یکدیگر جدا کند و این فرآیند به نوعی بازتاب دهنده‌ی تعارضات میان سایه و خودآگاهی است.

یونگ علاوه بر توجه به روان فردی، مفهوم ناخودآگاه جمعی را مطرح کرد که شامل الگوهای مشترک و کهن‌الگوهای جهانی است. ناخودآگاه جمعی حاوی تجربیات و احساسات مشترکی است که در همه انسان‌ها به صورت ناهشیار وجود دارد و از طریق اسطوره‌ها، افسانه‌ها و نمادها بروز پیدا می‌کند. در این راستا، الگوی جدایی نور از تاریکی در نقاشی میکل‌آنژ می‌تواند به عنوان یکی از این کهن‌الگوهای کیهانی مورد بررسی قرار گیرد.

در بسیاری از فرهنگ‌ها و اسطوره‌ها، مفاهیم نور و تاریکی به عنوان دو نیروی متضاد وجود دارند که جهان را شکل می‌دهند. این جدایی در داستان‌های آفرینش فرهنگ‌های مختلف به چشم می‌خورد و نشان‌دهنده‌ی نیاز انسان به تعریف و تمایز میان نیروهای متضاد است. یونگ معتقد بود که این کهن‌الگوها نه تنها در روان فردی بلکه در ناخودآگاه جمعی انسان‌ها ریشه دارند و در هنر، ادبیات و حتی علم تجلی می‌یابند.

نقاشی میکل‌آنژ به طور نمادین به یکی از اساسی‌ترین کهن‌الگوهای بشری، یعنی جدایی میان نیروهای متضاد اشاره دارد که می‌توان آن را در هر دو سطح فردی و کیهانی درک کرد. از دیدگاه یونگ، همان‌طور که جهان در سطح کیهانی به جدایی نیروها و تضادها نیاز دارد تا به تعادل برسد، روان انسان نیز باید با سایه‌های درونی و نیروهای ناخودآگاهش مواجه شود تا به شناخت و تکامل برسد. یونگ این فرآیند را به فرآیند فردیت تشبیه می‌کند که طی آن فرد به سوی تمامیت روانی حرکت می‌کند. در این راستا، خداوند در نقاشی میکل‌آنژ نه تنها نماد قدرت الهی است، بلکه نمادی از فردی است که در مسیر شناخت و تسلط بر جنبه‌های تاریک خود، یعنی سایه و ناخودآگاه، حرکت می‌کند.

 

ارتباط نقاشی با آسترولوژی تکاملی

از سوی دیگر، آسترولوژی تکاملی بر اساس این اصل استوار است که روح افراد در طی زندگی‌های متوالی به سمت رشد و تکامل حرکت می‌کند. در این نگرش، حرکت سیارات و تأثیرات آن‌ها به عنوان ابزاری برای کمک به روح در مسیر تکامل در نظر گرفته می‌شوند. در آسترولوژی تکاملی، جدا شدن و تجزیه‌ی تضادها، مانند نور و تاریکی، به عنوان یکی از مراحل اساسی تکامل روحی انسان در نظر گرفته می‌شود.

اگر بخواهیم این دو مفهوم را به هم مرتبط کنیم، می‌توان گفت که “جدایی نور از تاریکی” در نقاشی میکل‌آنژ، نمادی از تقسیم‌بندی‌های بنیادین در کیهان و پیدایش نظم از آشوب است. این مفهوم با فلسفه آسترولوژی تکاملی هم‌خوانی دارد، جایی که روح انسان باید از تضادها و چالش‌ها عبور کند تا به نور و روشنایی و تکامل برسد. در هر دو دیدگاه، مرحله‌ای از جدا کردن و درک تفاوت‌ها وجود دارد که زمینه‌ساز رشد و تحول است چه در سطح کیهانی و چه در سطح فردی و روحی.

در این اثر نور در هر دو زمینه به عنوان نمادی از آگاهی و بیداری معنوی در نظر گرفته می‌شود. نور اولین آفریده‌ای است که تاریکی را می‌شکند و جهان را روشن می‌کند. در آسترولوژی تکاملی نیز، “نور” می‌تواند نماد بیداری معنوی یا درک والاتر باشد که از طریق تجربه‌های تکاملی به دست می‌آید.

“جدایی نور از تاریکی” میکل‌آنژ را می‌توان به عنوان استعاره‌ای از فرآیند تفکیک، درک و رشد در سطح کیهانی و روحی در نظر گرفت. این همان چیزی است که در آسترولوژی تکاملی نیز مشاهده می‌شود؛ جایی که روح انسان باید از میان تضادها و چالش‌ها عبور کند تا به مرحله‌ای بالاتر از آگاهی و تکامل برسد.

جمع بندی

در نهایت با تاملی عمیق در این اثر منحصر به فرد می توان این نکته را دریافت که گویی جهان در لحظه‌ای متوقف شده است؛ لحظه‌ای که آغاز هر چیز است، جایی که اولین پرتوهای نور بر بستر بیکران تاریکی می‌تابند. خداوند، با دستانی نیرومند و چهره‌ای آرام اما مصمم، در قلب آسمان‌ها ایستاده و نور را از تاریکی جدا می‌کند؛ بدین شکل به جهان فرمان می‌دهد تا از خواب عدم برخیزد و به حرکت درآید.

در چهره خداوند، انعکاسی از فهم و آگاهی عمیق دیده می‌شود، به طوری که او رازهای پنهان این آفرینش را درک کرده است. این جدایی، صرفاً تقسیم دو عنصر نیست؛ بلکه آغاز سفری است. سفری که از عمق تاریکی به روشنایی بیداری و از خاموشی به زندگی می‌انجامد. این تصویر، در عین سادگی، داستانی عظیم را روایت می‌کند؛ داستان هر انسانی که در دل خود، روزی باید نور را از تاریکی جدا کند. آنجا که هر یک از ما، در نبردهای درونی‌مان، باید همچون خداوند در این نقاشی، آگاهی را از ناآگاهی، امید را از ناامیدی و حقیقت را از پندار بازشناسیم.

نور، به مانند زاده‌ای تازه‌نفس، از اعماق تاریکی بیرون می‌آید؛ خالص، روشن، و پر از وعده. تاریکی، سنگین و عمیق، همچنان در پس‌زمینه می‌ماند، اما اکنون به گونه‌ای در حاشیه قرار گرفته که دیگر نمی‌تواند بر نور غلبه کند. این لحظه‌ای است که هرج‌ومرج به نظم تبدیل می‌شود، و بی‌نظمی به زیبایی‌ای سرشار از معنا. نور نه تنها نماد روشنایی فیزیکی، بلکه تجسم آگاهی و بینش است؛ و تاریکی، نمادی از ناشناخته‌ها و رمز و رازهایی که تنها از طریق نور عقل و دل آشکار می‌شود. این جدایی، سرآغازی است برای تمام جنبش‌ها و تحولات کیهانی و انسانی. لحظه‌ای که جهان، برای نخستین بار، معنای واقعی خود را می‌یابد.

 

مهدی کریمیمشاهده نوشته ها

Avatar for مهدی کریمی

مهدی کریمی هستم‌. کارشناس ارشد روانشناسی بالینی و در حال حاضر خردجوی آسترولوژی تکاملی مدرسه آسترولوژی ونوس. رسالت بنده در این راه رشد و گسترش میزان دانایی علاقمندان به این رشته از آسترولوژی میباشد.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *